جدول جو
جدول جو

معنی خوازه گر - جستجوی لغت در جدول جو

خوازه گر
خواستگار، برای مثال می رسیدش از سوی هر مهتری / بهر دختر دم به دم خوازه گری (مولوی۱ - ۸۵۸)
تصویری از خوازه گر
تصویر خوازه گر
فرهنگ فارسی عمید
خوازه گر(خوا / خا زَ / زِ)
خواهنده. خواهشگر. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
میرسیدش از سوی هر مهتری
بهر دختر دمبدم خوازه گری.
مولوی
لغت نامه دهخدا
خوازه گر
خواستگار
تصویری از خوازه گر
تصویر خوازه گر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوزه گر
تصویر کوزه گر
کسی که کاسه و کوزۀ گلی می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروازه گر
تصویر پروازه گر
کسی که زرورق می سازد، زرورق ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواهشگر
تصویر خواهشگر
خواهش کننده، شفاعت کننده، شفیع
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا جَ / جِ)
دهی است از دهستان لیراوی شهرستان بوشهر، این ده در جلگه قرار دارد با هوای گرم و 300 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هَِ گَ)
شفیع. میانجی. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء) :
بیارد کنون پیش خواهشگران
ز کابل فراوان گزیده سران.
فردوسی.
بدان گیتیم نیز خواهشگر است
که با ذوالفقار است و با منبر است.
فردوسی.
از او شاه برداشت بند گران
چو بسیار گشتند خواهشگران.
فردوسی.
ندارم من شفیع از ایزدم بیش
نه خواهشگر فزون از نامۀ خویش.
(ویس و رامین).
، متمنی. ملتمس. (یادداشت بخط مؤلف) :
منوچهر را با سپاهی گران
فرستد بنزدیک خواهشگران.
فردوسی.
ز بد رسته بد شاه زابلستان
ز تدبیر آن دختر دلستان.
اسدی.
ز هر جای خواهشگران خاستند
ز زابل شه او را همی خواستند.
اسدی.
خواهشگر ازاین حدیث بگذشت
با لشکر خویش بازپس گشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گَ)
کلال را گویند و آنکه کوزه ها سازد. (آنندراج). سفالگر و خزاف و آنکه کوزه می سازد. (ناظم الاطباء). کسی که کوزه سازد. (فرهنگ فارسی معین). کلال. کواز. فخاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگدهمی زد بسیار.
خیام.
رعیت و حشم پادشاه حکم ورا
مسخرند بدانسان که کوزه گر را گل.
سوزنی.
بی دیده کی شناسد خورشید را هنر
یا کوزه گر چه داند یاقوت را بها.
خاقانی.
گه ملک جانورانت کند
گاه گل کوزه گرانت کند.
نظامی.
آن کاسۀ سری که پر از باد عجب بود
خاکی شود که گل کند آن خاک کوزه گر.
عطار.
ای که ملک طوطی آن قندهات
کوزه گرم کوزه کنم از نبات.
مولوی.
همچو خاک مفترق در رهگذر
یک سبوشان کرد دست کوزه گر.
مولوی.
لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا
مگر آنگه که کند کوزه گر از خاک سبویم.
سعدی.
ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش
کآنها که بمردند گل کوزه گرانند.
سعدی.
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
حافظ.
گوهر جام جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه گران می داری.
حافظ.
- امثال:
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِگَ)
بسیار خایه کننده. بیوض. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ زَ / زِ گَ)
رجوع به پروازه شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا جَ / جِ لَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 536 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود است. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. در سه محل بفاصله 2هزار گز بنام خواجه لر بالا و پائین و وسط مشهور است. سکنۀ خواجه لر پایین 181 تن و وسط 231 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا جَ / جِ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. این دهکده کوهستانی با هوای معتدل است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوزه گر
تصویر کوزه گر
کسی که کوزه سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهشگر
تصویر خواهشگر
شفاعت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زرورق میسازد، کسی که ورق طلا و نقره را بر روی پوست میچسباند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوازش گر
تصویر نوازش گر
((~. گَ))
نوازش کننده، نوازنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواهشگر
تصویر خواهشگر
((~. گَ))
شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوازه گری
تصویر آوازه گری
تبلیغ، تبلیغات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوازه گر
تصویر آوازه گر
تبلیغ کننده، مبلغ
فرهنگ واژه فارسی سره
خواهشگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت پایمرد، شفیع، میانجی، واسطه، شفاعت کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفالگر، فخار، کوزه ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد